چرا همیشه مدت ها بعد از آنکه همه چیز تمام شد باید بفهمی که چقدر دوستم داشته ای...؟
که من چقدر مهم بوده ام برایت و تو ناشیانه قدرم را ندانسته ای...؟
حتما باید روزهایمان را تباه میکردی تا بفهمی؟
حتما باید زیر حرف هایت میزدی، باورهایم را له میکردی، میرفتی، تا برگردی...؟
حتما باید اینهمه دیر میکردی که جایت را بی تفاوتی بگیرد..؟!
حتما باید سرد میشدم تا تو گرم شوی...؟
حتی نمی دانم الان درست می فهمی چه میگویی، چه میخواهی...؟
ببینم حالا که رفته بودی حتما باید برمیگشتی...؟!
خاطره ها را هم میزدی، دلم را بهم میزدی...؟!
| پریسا زابلی پور |